کتاب خوانی

به وبلاگ من خوش آمدید

نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم؟

۲۴ خرداد سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم که به روی دوست ماند که برافکند نقابی سرم از خدای خواهد که به پایش اندر افتد که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی دل من نه مرد آنست که با غمش برآید مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری
+ نوشته شده در جمعه 10 تير 1401ساعت 18:25 توسط نویسنده |