۱۲ اسفند مرا هزار امید است و هر هزار تویی، شروع شادی و پایان انتظار تویی، بهارها که ز عمرم گذشت و بیتو گذشت، چه بود غیر خزانها اگر بهار تویی، دلم ز هر چه به غیر از تو بود خالی ماند، در این سرا تو بمان ای که ماندگار تویی، شهاب زودگذر لحظههای بوالهوسی است، ستارهای که بخندد به شام تار تویی، جهانیان همه گر تشنگان خون مناند، چه باک زان همه دشمن چو دوستدار تویی، دلم صراحی لبریز آرزومندی است، مرا هزار امید است و هر هزار تویی سیمین بهبهانی #121
+ نوشته شده در جمعه 10 تير 1401ساعت 18:25 توسط نویسنده
۱۳ اسفند ای یادگار تمام عاشقانههای کودکی ام؛ تنها وارث این دل پرآشوب و این چشمان لبریزم. ای که درگاه تو، بهجای همه حسرت من از آغوش گرم مادر و بوسیدن دستان پدرم. ای تنها دلیل این سالهای من برای چمباتمه زدنهایم در سهگوش خانه و سر به زیر انداختنها و اشکریختنهایم. ای که یاد تو جبرانِ همه اندوه من از درماندگیام در ابراز محبت و خجالت کشیدنهایم. ای مالک همه "دوستت دارم"های نگفتهام و عشقبازیهای نکردهام.
+ نوشته شده در جمعه 10 تير 1401ساعت 18:25 توسط نویسنده
۱۹ اسفند سلسلهٔ موی دوست حلقه دام بلاست هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست گر بزنندم به تیغ در نظرش بیدریغ دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست گر برود جان ما در طلب وصل دوست حیف نباشد که دوست دوستتر از جان ماست دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان گونهٔ زردش دلیل، ناله زارش گواست مایهٔ پرهیزگار قوت صبر است و عقل عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست دلشدهٔ پایبند گردن جان در کمند زهرهٔ گفتار نه کاین چه سبب وان چراست مالک ملک وجود حاکم رد و قبول هر چه کند جور نیست
+ نوشته شده در جمعه 10 تير 1401ساعت 18:25 توسط نویسنده
۲۲ فروردین اقتباسِ تمدّن و صنعتِ غرب هیچگونه مغایرتی با حفظِ خصوصیّات ملّی و توجّه به نیروهای معنوی ندارد، همانگونه که در هند یا ژاپن نداشته. برعکس، آنچه به ملّتی درخشندگی میبخشد، تنها وجود ماشینهای عظیم و وسایل رفاه و زرق و برق نیست، تنها نسّاجی «منچستر» و فولاد «شفيلد» و کشتی «کوین مری» و «رویال ارفورس» انگلستان را کشوری بزرگ نکرده است، شکسپیر و بیکن و داروین و دیکنز و حتّى لارنس اليويه و ویویانلی نیز در این میان دستی داشتهاند؛ «کمبریج» به سبب
+ نوشته شده در جمعه 10 تير 1401ساعت 18:25 توسط نویسنده
۳ اردیبهشت ای كاش اين سحر ز صبوحی حذر كند يا اينكه در به روی تو خود را سپر كند اما نماز را به فرادی اقامه كن تا قاتل از نماز جهالت حذر كند بيدار كن تمام جهان را به غير او بگذار با خيال تو در خواب سر كند بيدار شد كه در صف پشت تو ايستد تا صف به صف ملائكه را در به در كند ای ماه سر به مُهر سر از سجده بر ندار پشت سرت كسی است كه شقالقمر كند اين معجزات، آيت پيغمبری نبود داد از كسی كه بر دل شيطان نظر كند محراب در تلاطم خونابه غرق شد خورشيد خون گريست كه شب را
+ نوشته شده در جمعه 10 تير 1401ساعت 18:25 توسط نویسنده
۳ اردیبهشت هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است برود از دل من وز دل من آن نرود آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت که اگر سر برود از دل و از جان نرود «حافظ» #126
+ نوشته شده در جمعه 10 تير 1401ساعت 18:25 توسط نویسنده
۲۶ اردیبهشت اینقدری اینجا چیزی ننوشتهام، که اسم بلاگفا از لیست ساجسشنهای مرورگرم خارج شده! روزهای پرکاری را در این مدت گذراندم. شاید اگر بخاطر یک مورد کوچک نبود، همین چند کلمه را هم فرصت نمیشد بنویسم. بهار ۱۴۰۱ را میگذرانم و دلم داغدار اسلامی ندوشن است. چه زیبا گفت سایه که ارغوان این چه رازیاست که هربار بهار، با عزای دل ما میآید؛ سپس مرور میکنم و میبینم که آری، بهار پیش هم مادربزرگ عزیزم به رحمت خدا رفت.
+ نوشته شده در جمعه 10 تير 1401ساعت 18:25 توسط نویسنده
۷ خرداد گمان میبرم که همه ما حداقل یک بار، به این فکر افتادهایم که «لذت چیست؟»، «شادمانی کجاست؟»، «چه کسی خوشحال است؟»، «من در موقعیت کنونی خود، چگونه میتوانم احساس رضایت کنم؟» و سوالاتی از این قبیل. من از شما میپرسم؛ بدون در نظر گرفتن محدودیتهای فعلی خود، آیا جایگاه و وضعیت مطلوبی را در نظر دارید که بتوانید بگویید این مطلوبترین حالتی است که من میتوانم در آن، از شغل/تحصیل/خانواده/شخصیت خود لذت ببرم؟ این یک سوال اساسی و البته گمراهکننده است.
+ نوشته شده در جمعه 10 تير 1401ساعت 18:25 توسط نویسنده
۲۴ خرداد سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم که به روی دوست ماند که برافکند نقابی سرم از خدای خواهد که به پایش اندر افتد که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی دل من نه مرد آنست که با غمش برآید مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری
+ نوشته شده در جمعه 10 تير 1401ساعت 18:25 توسط نویسنده
۱۰ تیر از وقتی که تصمیم گرفتم حداقل یک روز در هفته (جمعهها) به شاهچراغ بروم، فکرش را هم نمیکردم که بهجایی برسد که کل هفته را در انتظار جمعهها به سر ببرم. و چه تقارن زیبایی است با انتظار جمعه موعود! انتظار یک فرهنگ است. هم هدف است و هم مسیر. عبارت "رایحه انتظار" -بهصورت یک اضافه تشبیهی- مفهوم این کلمه را بهتر مشخص میکند. رائحه یا رایحه (از ریشه روح) بهمعنای جاری و روان است. "انتظار" یک مفهوم آشنا و شیرین در ضمیر ما است که خودمان از آن بیخبریم؛ وقتی
+ نوشته شده در جمعه 10 تير 1401ساعت 18:25 توسط نویسنده
صفحه قبل 1 صفحه بعد